عکسهای هندونه ای من
مامانی مدتها آرزو داشت منو توی هندوونه بنشونه و جمعه 31 خرداد وقتی دایی محسن یه هندونه خیلی گنده خریده بود و آورد خونه بابایی اینا همه با نقشه مامانی موافقت کردن! هندونه خیلی یخ بود و من اولش یه خورده ترسیدم اما نتیجه عکسا جالب بود: اینجا هم می خواستن لباسمو تکمیل کنن اما من گریه کردم و اجازه ندادم. خب هندونه اش خیس بود دیگه! کسی شماره تلفن سازمان حمایت از حقوق کودکان رو داره؟ ...